تصادف یا برخورد (به انگلیسی: Crash) فیلمی ساختهٔ سال ۲۰۰۴ به کارگردانی پل هگیس است که برندهٔ ۳ جایزه اسکار از جمله، جایزه اسکار بهترین فیلم سال ۲۰۰۵ شد. فیلم در اصل به بررسی موضوع نژادپرستی در بین نژادهای گوناگون (همانند سیاهپوست، ایرانی، آمریکایی و…) میپردازد.
کارگردان این فیلم، نویسندهٔ فیلمنامه دختر میلیون دلاری (که در سال ۲۰۰۴ برنده جایزه اسکار بهترین فیلم شد) بودهاست، و در فیلم از بازیگران سرشناسی مانند ساندرا بولاک، دان چیدل، رایان فیلیپ و برندن فریزر استفاده کردهاست.
خلاصه داستان: یک خانم خانهدار اهل برنتوود و همسرش که دادستان منطقه است، یک مالک فروشگاه که ایرانی است، دو کارآگاه پلیس که عاشق و معشوق هم هستند، یک کارگردان تلویزیونی سیاهپوست آمریکایی و زنش، یک کلیدساز مکزیکی، دو ربایندهٔ ماشین، یک پلیس تازهکار و یک زوج میانسال کرهای، همه در لس آنجلس زندگی میکنند و ظرف ۳۶ ساعت آینده همگی تصادف خواهند کرد.
فرم به ما نشان میدهد که دغدغه یک فیلم واقعی است یا نمایشی برای فروش بیشتر!
فیلم، روی مضمون مهم و ملتهبی دست میگذارد؛ اما ابدا نان موضوعش را نخورده و پشت آن قایم نمیشود. بلکه سعی دارد تا با روایتی درست و نگاهی انسانی به این مسئله بپردازد.
فیلمهای بسیاری ساخته شدند که ظاهرا قصد دارند نژادپرستی را تقبیح کنند؛ ولی در عمل، یک نژادپرستی مع را پدید آوردهاند. فیلمهایی که فقط یک نژاد میشناسند: سیاهپوست!
تصادف اما جسورانه به این ماجرا نگاه میکند. فیلم میگوید آن چیزی که نژادپرستی مینامیم، در واقع باورهای غلط و بدبینانه انسانها نسبت به یکدیگر بوده و امری دوطرفه است.
فیلم نشان میدهد که جوان سیاهپوست، بهخاطر نگاه غلط و بدبینانهاش به جامعه، کارهایی انجام میدهد که همین نگاه را برجسته میکند. بی آن که خود متوجه بشود.
یا دادستانی که برای کسب رای سیاهپوستان، کارآگاه را مجبور میکند حقیقت را اینطور جلوه دهد که سیاهپوستها مورد ظلم قرار گرفتهاند. همان نگاهی که جوان سیاهپوست داشت و البته دادستان چوبش را خورده بود.
کارگردان کار بزرگی انجام میدهد و در تمام فیلم، ذرهای جهتگیری ندارد. همین نگاه بیطرفانه ثابت میکند فیلم واقعا دغدغهمند است.
این نکته آنجایی خود را نشان میدهد که در پایان فیلم، با همه کاراکترها سمپاتی پیدا میکنیم و میفهمیم نژادپرستی چقدر پوچ و کماهمیت است. حتی با افسر پلیسی که آن رفتار زشت و آزاردهنده را با زن سیاهپوست انجام میدهد و نگاهی تحقیرآمیز به او و همسرش دارد و بعدا میفهمیم علت این رفتار نژادپرستانه، اتفاقاتی است که در زندگی او و پدرش رخ داده.
اما این به معنی تایید همه کارهای گذشته او نیست. کارگردان در سکانس فوقالعاده نجات همان زن از آتش، افسر را متوجه زشتی و پوچی رفتارش میکند، تحولی در او ایجاد کرده و در نهایت، هم با نگاههای زن و نیز با دوربینش او را میبخشد.
فیلم سرشار از این نقطه عطفهاست.
فیلمنامه بسیار قوی است و حواسش به تمام شخصیتها. دوربین نیز به گونهای عمل میکند که هرکدام از آنها میتوانند شخصیت اصلی و اول فیلم باشند و هستند.
شاید بهتر از این نشود برابری را در فرم کار نشان داد.
سینما مدیوم تصویر است و دوربین است که با ما حرف میزند. کارگردان نیز این نکته را به درستی میفهمد و در فیلم پیاده میکند.
پلان آخر، خلاصهای از کلّ فیلم و یک پایان کامل برای آن است. مرد چینی با زن سیاهپوست تصادف میکند و بین آنها بگو مگو پیش میآید. دوربین اما بیتوجه به آنها فاصله گرفته و بالا میرود و سوژه از کادر خارج میشود. این اتفاقات جزئی از یک جامعه است و باید با آن عادی رفتار کرد. چیزی که در سینمای مضمونزده امروز، به ندرت میبینیم.
در زمینه تعت بین فرهنگی نیز فیلم به خوبی عمل کرده است و در نهایت هم با ایجاد شناختی جدید از اقلیت های جامعه در مخاطب و هم به نوعی با تبادل موقعیت زیستی مخاطب و شخصیت های فیلم توانسته تا حدودی به حل تعت بین فرهنگی کمک شایانی نماید.
درباره این سایت